272 - سیلویا پلات
- آینهنقره ام،دقیقم،بی هیچ نقش پیشینهرچه می بینم بی درنگ می بلعمهمان گونه که هست ،نیالوده به عشق یا نفرتبی رحم نیستم ،فقط راستگو هستمچشمان خدایی کوچک،چهار گوشهاغلب به دیوار رو به رو می اندیشمصورتی ست و لکه دارآنقدر به آن نگاه کرده ام که فکر می کنمپاره ی دل من استولی پیدا و ناپیدا می شودصورت ها و تاریکی بارها ما را از هم جدا می کنندحالا دریاچه امزنی روبروی من خم شده استبرای شناختن خود سرا پای مرا می کاودآنگاه به شمع ها یا ماه ،این دروغگویان،باز می گرد دپشت او را می بینم و هما نگونه که هست منعکس می کنمزن با اشک و تکان دادن دست پاداشم می دهدبرای او اهمیت دارم ،می آید و می روداین صورت اوست که هر صبح جانشین تاریکی می شوددرمن دختری راغرق کرده استودر من زنی سالخورده هر روز به جستجوی اومثل ماهی هولناکی بر می خیزد .سیلویا پلات
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم آذر ۱۳۹۲ ساعت 8:13 توسط علی
|

دو خط چایی، یک فنجان خاطره، کمی انتظار.... بوسه ای نزدیک!