104 - نجمه زارع




  1. دنیای مرموزی‌ست ما باید بدانیم

    که هیچ‌کس اینجا برای هیچ‌کس نیست


    حتی نفس‌های مرا از من گرفتند

    من مرده‌ام در من هوای هیچ کس نیست

     
    باید خدا هم با خودش روراست باشد

    وقتی که می‌داند خدای هیچ‌کس نیست


    زنده ياد نجمه زارع

103 - نجمه ارع




  1. خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

    نخواست او به منِ خسته بی‌گمان برسد
     

    شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

    کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟


    زنده ياد نجمه زارع

102 - هوشنگ ابتهاج





  1. ارغوان 
    شاخه هم خون جدا مانده من 
    آسمان تو چه رنگ است امروز
    آفتابیست هوا یا گرفته است هنوز
    من در این گوشه که از دنیا بیرونست
    و آسمانی به سرم نیست
    از بهاران خبرم نیست
    آنچه می بینم دیوارست
    آه این سقف سیاه
    آنچنان نزدیکست 
    که چو بر می کشم از سینه نفس
    نفسم را بر می گرداند
    ره چنان بسته که پرواز نگه 
    در همین یک قدمی می ماند
    کور سویی ز چراغی رنجور
    قصه پرداز شب ظلمانیست
    نفسم می گیرد 
    که هوا هم این جا زندانیست
    هر چه با من این جاست رنگ رخ باخته است
    آفتابی هرگز گوشه چشمی هم بر خاموشی این دخمه نیانداخته است
    هم در این گوشه خاموش فراموش شده 
    که از دم سردش هر شمعی خاموش شده
    یاد رنگینی در خاطرم گریه می انگیزد


    هوشنگ ابتهاج

101 -  رسول یونان



  1. تو ماه را

    بیشتر از همه دوست می‌داشتی
    و حالا ماه هر شب
    تو را به یاد من می‌آورد
    می‌خواهم فراموش‌ات کنم
    اما این ماه
    با هیچ دستمالی
    از پنجره‌ها پاک نمی‌شود!

     

    رسول یونان

100 - کیکاووس یاکیده



  1. فاصله ساقه تا شکوفه

    فاصله خیال تو با من

    فریادی است

    که با مرگ خاموش می‌شود.

     

    کیکاووس یاکیده 

99 - کیکاووس یاکیده  




  1. 1)

    تمام پروانه‌ها قاصدک بودند

    به هر قاصدکی

    راز چشمان تو را گفتم

    پروانه شد

    تمام پروانه‌ها

    ادای چشمان تو را

    در می‌آورند

    چون بغض مرا دوست دارند.


    2)

    کاری کن که ساحل

    رویای رسیدن به تو نباشد

    در دریا چاره جز

    عاشق بودن نیست.


    3)

    باران که می‌بارد

    تمام کوچه‌های شهر

    پر از فریاد من است

    که می‌گویم:

    من تنها نیستم

    تنها منتظرم!

    تنها…

     

    کیکاووس یاکیده  

    از مجموعه "بانو و آخرین کولی سایه فروش

     

98 - کیکاووس یاکیده




  1. چه قدر دزدیدن نگاه
    از چشمان تو لذت بخش است
    گویی تیله‌ای از چشم‌ام به دلم می‌افتد
    بانو!

    با مردی که تیله‌های بسیار دارد
    می‌آیی؟

    کیکاووس یاکیده

97 - کیکاووس یاکیده



  1. فاصله ساقه تا شکوفه

    فاصله خیال تو با من

    فریادی است

    که با مرگ خاموش می‌شود.

     

    کیکاووس یاکیده 

    از مجموعه: بانو و آخرین کولی سایه فروش

96 -  کیکاووس یاکیده




  1. از آخرین باری

    که عاشق شده ام

    دیگر نمرده ام.

     

    کیکاووس یاکیده

95 - شمس لنگرودی




  1. دور از تو

    فواره‌ی بی‌قرارم

    پرپر می‌زنم

    که از آسمانِ تهی 

    به خانه ی اولم برگردم.

     


    شمس لنگرودی

94 - شمس لنگرودی




  1. قشه‌های جهان به چه درد می‌خورند

    نقشه‌های تو را دوست دارم

    که برای من می‌کشی

    خطوط مرزی و رودخانه‌ها ... متروها ... خانه‌ها

    نقشه‌ی کوچک‌ات را دوست دارم

    که دیده‌بانان چهار سویش

    از برج مراقبه با صدای بلند با هم صحبت می‌کنند

    و من این‌سو تا آن‌سویش را

    با غلتی طی می‌کنم .

     

    شمس لنگرودی

93 - شمس لنگرودی



  1. دلم به بوی تو آغشته است

    سپیده دمان

    کلمات سرگردان برمی خیزند و

    خواب آلوده دهان مرا می‌جویند

     تا از تــــــو سخن بگویم

     کجای جهان رفته‌ای

    نشان قدم هایت

    چون دان پرندگان

    همه سویی ریخته است

    باز نمی‌گردی، می‌دانم

    و شعر

    چون گنجشک بخارآلودی

    بر بام زمستانی

    به پاره یخی

    بدل خواهد شد.

     

     شمس لنگرودی

92 - هوشنگ ابتهاج





  1. چه غریب ماندی ای دل !
    نه غمی ، نه غمگساری
    نه به انتظار یاری ،
    نه ز یار انتظاری
    غم اگر به کوه گویم
    بگریزد و بریزد
    که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری...

    هوشنگ ابتهاج

91 - سید علی صالحی



  1. می‌دانم
    حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
    حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
    آن همه صبوری
    من دیدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده
    هی بوی بال کبوتر و
    نایِ تازه‌ی نعنای نورسیده می‌آید
    پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمی‌دانستم!
    دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گریه‌ام
    پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟

    حالا که آمدی
    حرفِ ما بسیار،
    وقتِ ما اندک،
    آسمان هم که بارانی‌ست ...!

    به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و
    دوری از دیدگانِ دریا نیست!
    سربه‌سرم می‌گذاری ... ها؟
    می‌دانم که می‌مانی
    پس لااقل باران را بهانه کُن
    دارد باران می‌آید.

    مگر می‌شود نیامده باز
    به جانبِ آن همه بی‌نشانیِ دریا برگردی؟
    پس تکلیف طاقت این همه علاقه چه می‌شود؟!
    تو که تا ساعت این صحبتِ ناتمام
    تمامم نمی‌کنی، ها!؟
    باشد، گریه نمی‌کنم
    گاهی اوقات هر کسی حتی
    از احتمالِ شوقی شبیهِ همین حالای من هم به گریه می‌افتد.
    چه عیبی دارد!
    اصلا چه فرقی دارد
    هنوز باد می‌آید،‌ باران می‌آید
    هنوز هم می‌دانم هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
    حالا کم نیستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال
    که فرقِ میان فاصله را تا گفتگوی گریه می‌فهمند
    فقط وقتشان اندک و حرفشان بسیار و
    آسمان هم که بارانی‌ست ...!

    ...


    حالا بیا برویم
    برویم پای هر پنجره
    روی هر دیوار و
    بر سنگ هر دامنه
    خطی از خوابِ دوستت‌دارمِ تنهایی را
    برای مردمان ساده بنویسیم
    مردمان ساده‌ی بی‌نصیبِ من
    هوای تازه می‌‌خواهند!
    ترانه‌ی روشن، تبسم بی‌سبب و
    اندکی حقیقتِ نزدیک به زندگی.

    یادت هست؟
    گفتی نشانی میهن من همین گندمِ سبز
    همین گهواره‌ی بنفش
    همین بوسه‌ی مایل به طعمِ ترانه است؟
    ها ری‌را ...!
    من به خانه برمی‌گردم،
    هنوز هم یک دیدار ساده می‌تواند
    سرآغازِ‌ پرسه‌ای غریب در کوچهْ‌باغِ باران باشد
  2. سید علی صالحی

    از دفتر: نشانی‌ها / نشانی اول