317 -  احمد شاملو



  1. مرگ را پروای آن نیست
    که به انگیزه ای اندیشد
    زندگی را فرصتی آن قدر نیست
    که در آینه به قدمت خویش بنگرد
    و عشق را مجالی نیست
    حتی آن قدر که بگوید :

    برای چه دوستت می دارد

    احمد شاملو

291 - مارگوت بیکل



  1. هر مرگ اشارتی ست،
    به حیاتی دیگر ...

    مارگوت بیکل
    ترجمه : احمد شاملو

285 -  احمد شاملو



  1. به مناسبت 21 آذرماه سالروز تولد احمد شاملو


    چه راه دور!
    چه راه دور بي‌پايان!
    چه راه لنگ!
    نفس با خستگي در جنگ
    من با خويش
    پا با سنگ!
    چه راه دور
    چه پاي لنگ!

227 - مارگوت بیکل / ترجمه: احمد شاملو



  1. پرواز اعتماد را 
    با یکدیگر 
    تجربه کنیم.
    وگرنه می
    شکنیم
    بال
    های دوستیمان را.

     

    مارگوت بیکل

    ترجمه: احمد شاملو

210 - احمد شاملو


  1. ای زنی که صُبحانهٔ خورشید، در پیراهن توست

    پیروزی عشق نصیبِ تو باد.


    احمد شاملو

118 - احمد شاملو


      دوم مرداد سالروز درگذشت احمد شاملو




  1. مرگ را پروای آن نیست

    که  به انگیزه ای اندیشد

    زندگی  را  فرصتی  آن قدر نیست

    که در آینه به قدمت خویش بنگرد

    و عشق را مجالی نیست

    حتی آن قدر که بگوید

    برای چه دوستت می دارد


    احمد شاملو

117 - احمد شاملو



  1. کیستی که من اینگونه به اعتماد           

    نام خود را

    با تو می گویم

    نان شادی ام را با تو قسمت می کنم

    به کنارت می نشینم و

    بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم

    کیستی که من این گونه به جد

    در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم!


    احمد شاملو

116 - احمد شاملو


  1. ما در ظلمت ایم

    بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت

    ما تنهائیم 

    چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند

    عشق های معصوم ، بی کار و بی انگیزه اند

    و دوست داشتن

    از سفرهای دراز تهی دست باز می گردد.

    دیگر

    امید درودی نیست ...

    امید نوازشی نیست ...


    احمد شاملو

115 - شاملو



  1. مگر می شود از هفت سالگی تا هفتاد سالگی ، مدام جریمه شد؟

    نه !! هرگز جریمه هایم را کامل ننوشتم

    ولی همیشه حرص معلمم را کامل در می آوردم.

    چرا که من 2500 سال " عقده " را به دوش می کشم .

    آری !

    من فرزند خلف عقده های اجدادم هستم


    احمد شاملو

90 - احمد شاملو




  1. نوشتن یک من فکر می کنم
    هرگز نبوده قلب من
    این گونه گرم و سرخ

    احساس می کنم
    در بدترین دقایق این شام مرگ زای
    چندین هزار چشمه خورشید
    در دلم
    می جوشد از یقین

    احساس می کنم
    در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
    چندین هزار جنگل شاداب
    ناگهان
    می روید از زمین


    آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
    در برکه های آینه لغزیده تو به تو
    من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق
    از برکه های آینه راهی به من بجو


    من فکر می کنم
    هرگز نبوده
    دست من
    این سان بزرگ و شاد:

    احساس می کنم
    در چشم من
    به آبشر اشک سرخگون
    خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛

    احساس می کنم
    در هر رگم
    به تپش قلب من
    کنون
    بیدار باش قافله ئی می زند جرس.


    آمد شبی برهنه ام از در
    چو روح آب
    در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه
    گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.

    من بانگ بر کشیدم از آستان یأس:
    « آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم!»



    احمد شاملو

84 - احمد شاملو


  1. همه
    لرزش دست و دلم از آن بود
    که عشق
    پناهی گردد
    پروازی نه
    گریزگاهی گردد

    آی عشق! آی عشق!
    چهره آبی ات پیدا نیست

    و خنکای مرحمی
    بر شعله ی زخمی
    نه شور شعله
    بر سرمای درون

    آی عشق! آی عشق!
    چهره سرخ ات پیدا نیست

    غبار تیره ی تسکینی
    بر حضور وهن
    دنج رهایی
    بر گریز حضور

    سیاهی بر آرامش آبی
    و سبزه برگچه بر ارغوان

    آی عشق! آی عشق!
    رنگ آشنایت
    پیدا نیست!


    احمد شاملو
    ابراهیم در آتش

36 - احمد شاملو




  1. در فراسوی مرزهای تنم

    تو را دوست می‌دارم.

    در آن دور دست بعید

    که رسالت اندام‌ها پایان می‌پذیرد

    و شعله و شور تپش‌ها و خواهش‌ها

    به تمامی

    فرو می‌نشیند

    و هر معنا قالب لفظ را وا می‌گذارد

    چنان چون روحی

    که جسد را در پایان سفر،

    تا به هجوم کرکس‌های پایانش وانهد..

    در فراسوهای عشق

    تو را دوست می‌دارم،

    در فراسوهای پرده و رنگ.

    در فراسوهای پیکرهایمان

    با من وعده دیداری بده.


    احمد شاملو

25 - احمد شاملو


تو نمی دانی غریو ِ یک عظمت  


وقتی که در شکنجه یِ یک شکست نمی نالد  


چه کوهی ست!  


تو نمی دانی نگاه ِ بی مُژهء محکوم ِ یک اطمینان  


وقتی که در چشم ِ حاکم ِ یک هراس خیره می شود  


چه دریایی ست!  


تو نمی دانی مُردن  


وقتی که انسان مرگ را شکست داده است  


چه زندگی ست!



احمد شاملو 


24 - احمد شاملو



می‌دانستند 

دندان برای تبسم نیز هست و 

تنها 

بردریدند. 


احمد شاملو


14 - احمد شاملو

مردی چنگ در آسمان افکند

هنگامی که خون اش فریاد و

دهان اش بسته بود .

 

خنجی خونین

بر چهره ی ناباور ِ آبی ! ــ

 

عاشقان

چنین اند .

 

احمد شاملو

13 - احمد شاملو

همه لرزش ِ دست و دلم از آن بود

که عشق

پناهی گردد ،

پروازی نه

گریزگاهی گردد.

 

آی عشق ، آی عشق

چهره ی آبی ات پیدا نیست.

 

و خنکای مرهمی

بر شعله ی زخمی

نه شور ِ شعله

بر سرمای درون.

 

آی عشق ، آی عشق

چهره ی سُرخ ات پیدا نیست.

 

غبار ِ تیره ی تسکینی

بر حضور ِ وَهن

و دنج ِ رهایی

بر گریز ِ حضور،

سیاهی

            بر آرامش آبی

و سبزه ی برگچه

            بر ارغوان

 

آی عشق ، آی عشق

رنگ ِ آشنایت پیدا نیست.

 

احمد شاملو

12 - احمد شاملو


به چرک می نشیند

خنده

به نوار زخم بندی اش ار ببندی.

رهایش کن

رهایش کن

اگر چند

قیلوله ی دیو

آشفته می شود.

 

چمن است این

چمن است

با لکه های آتش خون ِ گل

بگو چمن است این، تیماج ِ سبز ِ میر ِ غضب نیست

حتی اگر

دیری ست

تا بهار

بر این مسلَخ

بر نگذشته باشد.

 

تا خنده ی مجروح ات به چرک اندر ننشیند

رهایش کن

چون ما

رهایش کن !

 

احمد شاملو

8 - احمد شاملو



بر زمینه ی سُربی ِ صبح

سوار

خاموش ایستاده است

و یال ِ بلند ِ اسبش در باد

پریشان می شود.

 

خدایا خدایا

سواران نباید ایستاده باشند

هنگامی که

حادثه اخطار می شود.

 

کنار ِ پرچین ِ سوخته

دختر

خاموش ایستاده است

و دامن ِ نازکش در باد

تکان می خورد.

 

خدایا خدایا

دختران نباید خاموش بمانند

هنگامی که مردان

نومید و خسته

پیر می شوند.

  

احمد شاملو


2 - احمدشاملو / شب اعتراف


اعترافی طولانی ست شب اعترافی طولانی ست

فریادی برای رهایی ست شب فریادی برای رهایی ست

و فریادی

برای بند .

 

شب

اعترافی طولانی ست .

 

اگر نخستین شب ِ زندان است

یا شام ِ واپسین

ــ تا آفتاب ِ دیگر را

در چهارراه ها فرایاد آری

یا خود به حلقه ی دارش از خاطر ببری ــ ،

فریادی بی انتهاست شب فریادی بی انتهاست

فریادی از نومیدی فریادی از امید ،

فریادی برای رهایی ست شب فریادی برای بند .

 

شب

فریادی طولانی ست .

  

احمد شاملو