317 - احمد شاملو
- مرگ را پروای آن نیست
که به انگیزه ای اندیشد
زندگی را فرصتی آن قدر نیست
که در آینه به قدمت خویش بنگرد
و عشق را مجالی نیست
حتی آن قدر که بگوید :
برای چه دوستت می دارد
احمد شاملو
پرواز اعتماد را
با یکدیگر
تجربه کنیم.
وگرنه میشکنیم
بالهای دوستیمان را.
مارگوت بیکل
ترجمه: احمد شاملو
دوم مرداد سالروز درگذشت احمد شاملو
تو نمی دانی غریو ِ یک عظمت
وقتی که در شکنجه یِ یک شکست نمی نالد
چه کوهی ست!
تو نمی دانی نگاه ِ بی مُژهء محکوم ِ یک اطمینان
وقتی که در چشم ِ حاکم ِ یک هراس خیره می شود
چه دریایی ست!
تو نمی دانی مُردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زندگی ست!
احمد شاملو
میدانستند
دندان برای تبسم نیز هست و
تنها
بردریدند.
احمد شاملو
مردی چنگ در آسمان افکند
هنگامی که خون اش فریاد و
دهان اش بسته بود .
خنجی خونین
بر چهره ی ناباور ِ آبی ! ــ
عاشقان
چنین اند .
احمد شاملو
همه لرزش ِ دست و دلم از آن بود
که عشق
پناهی گردد ،
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق ، آی عشق
چهره ی آبی ات پیدا نیست.
و خنکای مرهمی
بر شعله ی زخمی
نه شور ِ شعله
بر سرمای درون.
آی عشق ، آی عشق
چهره ی سُرخ ات پیدا نیست.
غبار ِ تیره ی تسکینی
بر حضور ِ وَهن
و دنج ِ رهایی
بر گریز ِ حضور،
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه ی برگچه
بر ارغوان
آی عشق ، آی عشق
رنگ ِ آشنایت پیدا نیست.
احمد شاملو
به چرک می نشیند
خنده
به نوار زخم بندی اش ار ببندی.
رهایش کن
رهایش کن
اگر چند
قیلوله ی دیو
آشفته می شود.
چمن است این
چمن است
با لکه های آتش خون ِ گل
بگو چمن است این، تیماج ِ سبز ِ میر ِ غضب نیست
حتی اگر
دیری ست
تا بهار
بر این مسلَخ
بر نگذشته باشد.
تا خنده ی مجروح ات به چرک اندر ننشیند
رهایش کن
چون ما
رهایش کن !
احمد شاملو

بر زمینه ی سُربی ِ صبح
سوار
خاموش ایستاده است
و یال ِ بلند ِ اسبش در باد
پریشان می شود.
خدایا خدایا
سواران نباید ایستاده باشند
هنگامی که
حادثه اخطار می شود.
کنار ِ پرچین ِ سوخته
دختر
خاموش ایستاده است
و دامن ِ نازکش در باد
تکان می خورد.
خدایا خدایا
دختران نباید خاموش بمانند
هنگامی که مردان
نومید و خسته
پیر می شوند.
احمد شاملو
اعترافی طولانی ست شب اعترافی طولانی ست
فریادی برای رهایی ست شب فریادی برای رهایی ست
و فریادی
برای بند .
شب
اعترافی طولانی ست .
اگر نخستین شب ِ زندان است
یا شام ِ واپسین
ــ تا آفتاب ِ دیگر را
در چهارراه ها فرایاد آری
یا خود به حلقه ی دارش از خاطر ببری ــ ،
فریادی بی انتهاست شب فریادی بی انتهاست
فریادی از نومیدی فریادی از امید ،
فریادی برای رهایی ست شب فریادی برای بند .
شب
فریادی طولانی ست .
احمد شاملو