202 - حافظ




  1. با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
    تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی

    عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
    ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

    دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
    با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی

    سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
    تا کی کند سیاهی چندین درازدستی

    در گوشه سلامت مستور چون توان بود
    تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی

    آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست
    کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی

    عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
    چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی



    حافظ

48 - حافظ




  1. پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
    مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود

    یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان
    بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود

    پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
    منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود

    از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
    دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود

    سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
    ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

    حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین
    بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

    بر در شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد
    گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود

    رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
    دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود

    در شب قدر ار صبوحی کرده‌ام عیبم مکن
    سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود

    شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
    دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود


    حافظ