224 - اخوان ثالث
- موجها خوابیده اند ، آرام و رامطبل طوفان از نوا افتاده استچشمه های شعله ور خشکیده اندآبها از آسیاب افتاده استدر مزار آباد شهر بی تپشوای جغدی هم نمی آید به گوشدردمندان بی خروش و بی فغانخشمناکان بی فغان و بی خروشآهها در سینه ها گم کرده راهمرغکان سرشان به زیر بالهادر سکوت جاودان مدفون شده استهر چه غوغا بود و قیل و قالهاآبها از آسیا افتاده استدارها برچیده ، خونها شسته اندجای رنج و خشم و عصیان بوته هاپشکبنهای پلیدی رسته اندمشتهای آسمان کوب قویوا شده ست و گونه گون رسوا شده ستیا نهان سیلی زنان یا آشکارکاسه ی پست گداییها شده ستخانه خالی بود و خوان بی آب و نانو آنچه بود ، آش دهن سوزی نبوداین شب است ، آری ، شبی بس هولناکلیک پشت تپه هم روزی نبودباز ما ماندیم و شهر بی تپشو آنچه کفتار است و گرگ و روبه ستگاه می گویم فغانی بر کشمباز میبینم صدایم کوته استباز می بینم که پشت میله هامادرم استاده ، با چشمان ترناله اش گم گشته در فریادهاگویدم گویی که من لالم ، تو کرآخر انگشتی کند چون خامه ایدست دیگر را به سان نامه ایگویدم بنویس و راحت شو به رمزتو عجب دیوانه و خود کامه ایمن سری بالا زنم چون مکیاناز پس نوشیدن هر جرعه آبمادرم جنباند از افسوس سرهر چه از آن گوید ، این بیند جوابگوید آخر ...پیرهاتان نیز ... همگویمش اما جوانان مانده اندگویدم اینها دروغند و فریبگویم آنها بس به گوشم خوانده امگوید اما خواهرت ، طفلت ، زنت...؟من نهم دندان غفلت بر جگرچشم هم اینجا دم از کوری زندگوش کز حرف نخستین بود کرگاه رفتن گویدم نومیدواروآخرین حرفش که : این جهل است و لجقلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرودو آخرین حرفم ستون است و فرجمی شود چشمش پر از اشک و به خویشمی دهد امید دیدار مرامن به اشکش خیره از این سوی و بازدزد مسکین بُرده سیگار مراآبها از آسیا افتاده ، لیکباز ما ماندیم و خوان این و آنمیهمان باده و افیون و بنگاز عطای دشمنان و دوستانآبها از آسیا افتاده ، لیکباز ما ماندیم و عدل ایزدیوآنچه گویی گویدم هر شب زنمباز هم مست و تهی دست آمدی؟آن که در خونش طلا بود و شرفشانه ای بالا تکاند و جام زدچتر پولادین و نا پیدا به دسترو به ساحلهای دیگر گام زددر شگفت از این غبار بی سوارخشمگین ، ما نا شریفان مانده ایمآبها از آسیاافتاده ، لیکباز ما با موج و توفان مانده ایمهر که آمد بار خود را بست و رفتما همان بد بخت و خوار و بی نصیبز آن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ؟زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟باز می گویند : فردای دگرصبر کن تا دیگری پیدا شودکاوه ای پیدا نخواهد شد ، امیدکاشکی اسکندری پیدا شوداخوان ثالث
+ نوشته شده در جمعه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 22:37 توسط علی
|

دو خط چایی، یک فنجان خاطره، کمی انتظار.... بوسه ای نزدیک!