222 - اخوان ثالث
- آسمانش را گرفته تنگ در آغوشابر، با آن پوستين سرد نمناكشباغ بي برگيروز و شب تنهاستبا سكوت پاك غمناكشساز او باران، سرودش بادجامه اش شولاي عرياني ستور جز اينش جامه اي بايدبافته بس شعله ي زر تا پودش بادگو برويد، يا نرويد، هر چه در هر كجا كه خواهديا نميخواهدباغبان و رهگذاري نيستباغ نوميدانچشم در راه بهاري نيستگر ز چشمش پرتو گرمي نمي تابدور به رويش برگ لبخندي نمي رويدباغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست؟داستان از ميوه هاي سر به گردونساي اينك خفته در تابوت پست خاك مي گويدباغ بيبرگيخنده اش خوني ست اشك آميزجاودان بر اسب يال افشان زردش مي چمد در آنپادشاه فصلها، پاييزاخوان ثالث
+ نوشته شده در جمعه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 22:32 توسط علی
|

دو خط چایی، یک فنجان خاطره، کمی انتظار.... بوسه ای نزدیک!