102 - هوشنگ ابتهاج

ارغوانشاخه هم خون جدا مانده منآسمان تو چه رنگ است امروزآفتابیست هوا یا گرفته است هنوزمن در این گوشه که از دنیا بیرونستو آسمانی به سرم نیستاز بهاران خبرم نیستآنچه می بینم دیوارستآه این سقف سیاهآنچنان نزدیکستکه چو بر می کشم از سینه نفسنفسم را بر می گرداندره چنان بسته که پرواز نگهدر همین یک قدمی می ماندکور سویی ز چراغی رنجورقصه پرداز شب ظلمانیستنفسم می گیردکه هوا هم این جا زندانیستهر چه با من این جاست رنگ رخ باخته استآفتابی هرگز گوشه چشمی هم بر خاموشی این دخمه نیانداخته استهم در این گوشه خاموش فراموش شدهکه از دم سردش هر شمعی خاموش شدهیاد رنگینی در خاطرم گریه می انگیزدهوشنگ ابتهاج
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 0:23 توسط علی
|

دو خط چایی، یک فنجان خاطره، کمی انتظار.... بوسه ای نزدیک!